روشاروشا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره

سبزترین زندگی

گوسفندی که قربونی روشا شد

امروز صبح اصلا بابایی رو ندیدم ،منو تو خوابه خواب بودیم که بابا از خونه زد بیرون. چشمامو که باز کردم فقط صدای ظرف از آشپزخونه میومد که اونم مامان جون بود که داشت برای ما صبحانه حاضر می کرد. بابایی همراه مامان پروین و بابا ایوب رفته بودن گوسفند بخرن تا برای تو قربونی کنیم. بابا ظهر بود که با کلی گوشت اومد خونه. ما نصفشو نذر بچه های معلول نزدیک خونه کردیم و نصف دیگه رو بین فامیل قسمت کردیم. خدایا این گوسفندو که برای سلامتی روشا نذر کرده بودیم از ما قبول کن. الهی امین  ...
23 تير 1393

و خدا نعمتش را برما تمام کرد

دیشب طولانی ترین شب زندگی من و بابایی بود. می خواستیم زود بخوابیم تا کمتر انتظار بکشیم اما خوابمون نمی برد. تو زندگیمون هیچ وقت تا این اندازه برای رسیدن به یک لحظه خوب مشتاق نبودیم. من قبل از ساعت 8 شب شاممو خوردمو بالاخره با کلی فکرهای خوب خوابم برد. ساعت 4:30 صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم . هردوی ما از این که اون شب طولانی رو پشت سر گذاشته بودیم خوشحال بودیم. بابا صبحانه اش رو خورد و من ناشتا برای رفتن به بیمارستان آماده می شدم. ساعت 5 من و بابا به همراه تو آخرین عکس حاملگیمو گرفتم. یه فیلم کوتاه هم گرفتیم و با تو صحبت کردیم. ساعت 5:15 مامان جون و باباحسین همراه خاله ندا اومدن دنبال ما و همه با هم راهی بیمارستان آتیه شدیم. تو ...
22 تير 1393

دخترم به خونه خوش اومدی

دخترم امروز حوالی ظهر از بیمارستان آتیه مرخص شدیم، هوا خیلی گرمه. خانوم فیلمبردار آخرین برداشتو از تو گرفت و برای فیلمش با منو بابایی مصاحبه کرد. بعد تورو بردیم تا واکسن بزنی و قطره فلج اطفال بخوری. در حالیکه از بیمارستان فیلم می گرفتم سوار ماشین با بابا و مامان جون به سمت خونه حرکت کردیم. با وجود این که زیاد حالم خوب نبود سعی کردم از تمام لحظه ها فیلم بگیرم، مثلا از لحظه ایی که تو رو وارد خونه کردیم و کنار تختت گذاشتیم. من هم کنارت دراز کشیدم. شب سختی رو پشت سر گذاشته بودم اصلا خوب نخوابیدم اما تو اولین شب زندگیتو راحت و آروم خوابیدی حتی برای شیر خوردن به زور بیدارت می کردم.تمام دیشب به چهره پاک و معصومت خیره می شدم باو...
22 تير 1393

فردا تو می آیی

حاصل نه ماه انتظار من دخترم پاره ی تنم نمی دانی چگونه پای کوبان به استقبال بیست و یکمین آفتاب سوزان تیرماه می روم، نمی دانی عطش دیدن خورشید نگاهت چگونه چشمان مرا تر کرده و پشت پدرت را چگونه گرم تر از گرمای تابستان. وقتی در پشت سر، ردپای انتظارم را می نگرم حمایت های بی دریغ مادرم را می بینم که گویا بعد سالها دوباره از او متولد شده ام . به راستی در کنار من " بزرگ مادری " برای کودکم است که دستانش سخاوت ابر بهاری و کلامش کوله باری از تجربه را برای دلبندم به همراه دارد. پدرم را که بی واسطه ترین موهبت خدایی است. من در پناه نام مقدس او قد کشیدم ... بزرگ شدم  و با تکیه بر او جرات زندگی کردن یا...
20 تير 1393

شمارش معکوس تا آمدنت

کوچولوی مامان امروز دومین روز از فصلیه که تو قراره پا توش بزاری.. تقریبا همه چیز آماده ی ورودت به این دنیاست. امروز تصمیم گرفتم بعضی از لباسهای توی خونتو بشورم ، همه رو شستم و با دقت آویزونشون کردم تا خشک بشن و حسابی آفتاب بخورن اینم عکساشونه   ...
2 تير 1393

جشن سیسمونی روشای عزیزم

روشای عزیزم 19 خرداد روزی بود که منو بابا تصمیم گرفتیم برای تو یه جشن سیسمونی کوچولو بگیریم تو  جشن ما بابابزرگها و مامان بزرگ ها حضور داشتن خاله ندا به همرا خاله و شوهرخاله و دخترخاله های مامان هم بودن . کلی به همه خوش گذشت . جای بقیه فامیل هم خالی بود. این عکسها هم یادگاری از اون روز گرفتیم .راستی منو بابا جشن تولدمون که 11 و 13 خرداد بود رو هم تو همین روز برگزار کردیم.  بیس و کریر      کالسکه      روروئک                 صندلی غذا       آغوشی    &n...
19 خرداد 1393

سری چهارم سیسمونی روشا کوچولو

                  بالش شیردهی                                                   بقیه در ادامه مطلب این حوله لباسی برای دوران نوزادی این حوله لباسی رو مامان جون برای وقتی بزرگتر شدی خریده تا بپوشی            سرویس حمام روشا اسفنج مخصوص حمام کردن کود...
7 خرداد 1393

سری سوم سیسمونی روشا کوچولو

لوازم التحریر  و وسایل دیگه روشا رو در ادامه مطلب ببینید                       جای دستمال کاغذی          قاب عکس   چراغ خواب ساعتی       جامدادی    جاجورابی                                   ...
5 خرداد 1393

سری دوم سیسمونی روشا کوچولو

اسباب بازی های روشا کوچولو رو در ادامه مطلب ببینید     روشا جون این عروسک سمت راستی رو دو ماه قبل ازاین که تو بیای تو دلم منو بابا از مشهد برات خریدیم اون موقع نمیدونستیم تو دختر میشی ،شانسی برداشتیمش   این عروسک چینی رو هم عمو جاوید از چین برات آورده ، دست عمو درد نکنه           ...
5 خرداد 1393