گوسفندی که قربونی روشا شد
امروز صبح اصلا بابایی رو ندیدم ،منو تو خوابه خواب بودیم که بابا از خونه زد بیرون. چشمامو که باز کردم فقط صدای ظرف از آشپزخونه میومد که اونم مامان جون بود که داشت برای ما صبحانه حاضر می کرد. بابایی همراه مامان پروین و بابا ایوب رفته بودن گوسفند بخرن تا برای تو قربونی کنیم. بابا ظهر بود که با کلی گوشت اومد خونه. ما نصفشو نذر بچه های معلول نزدیک خونه کردیم و نصف دیگه رو بین فامیل قسمت کردیم. خدایا این گوسفندو که برای سلامتی روشا نذر کرده بودیم از ما قبول کن. الهی امین ...
نویسنده :
مامان آیدا و بابا جواد
18:42