روشاروشا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره

سبزترین زندگی

سری اول سیسمونی روشا کوچولو

      لباس مخصوص بیمارستان روشا          کلکسیون کلاه های روشا                                            بقیه لباسهای دخترمو در ادامه مطلب ببینید     این بافتنی خشگلو عزیزجون از اصفهان برای روشا بافته عزیز جون ممنون بابت زحمتی که کشیدید      &n...
3 خرداد 1393

پدر دوماه آینده روزت مبارک

دختر که باشی، میدونی اولین عشق زندگیت پدرتــــــــــــــــــــــــــــــــه دختر که باشی، میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرتــــــــــــه دختر که باشی، میدونی تمام دنیا پدرتــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دختر که باشی، میدونی هر جای دنیا که باشی ، چه کنارت باشه و چه نباشه، قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرتــــــــــــــــــــــــه دختر که باشی، میدونی مردانه ترین دستی که می تونی تو دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی، دستای گرم و مهربون پدرتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه   و حالا من یک دخترم که تمام هستیم را از پدر وام دارم . او که چون کوه استوار است و جسم نحیف من&nbs...
25 ارديبهشت 1393

روز مادر و اولین سال مادرشدنم

  امروز 31 فروردینه و روز مادر. این اولین سالیه که همه به عنوان یک مادر این روزو بهم تبریک میگن چه حس خوبیه و چه روز قشنگی.! صبح با لگدا و تکونای تو بیدار شدم و بعد به همه کسایی که برام عزیز بودن تلفن کردم و این روز بزرگو تبریک گفتم. اولین کسی که بهش زنگ زدم مامان خوب خودم بود. مامانی که تو تمام لحظه هایی که حالم بد بود کنارم بود. مامانی که زحمت هاشو نمیشه با هیچ کاری جبران کرد.  این روزا از دم هر مغازه ایی که رد میشه برای تو یه چیزی می خره و کم کم سیسمونیتو کامل می کنه.  این عکس کیک و ژله ایی که به مناسبت روز مادر برای مامانم درست کردم تا به همراه کادو تقدیم بهترین مامان دنیا کنم.     &n...
31 فروردين 1393

امسال هم نذرمو ادا کردم

دهه ی فاطمیه از اون روزاییه که همیشه دلم می خواد یه چیزی نذر کنم دو ساله که شعله زرد می پختم اما امسال به خاطر بارداری اصلا فکر نمی کردم بتونم نذری بدم اما به خاطر روشا و سلامتی اون خدا خواست که بتونم ... صبح که بیدار شدم آستینارو بالا زدمو رفتم دنبال سبزی آش . خلاصه تا عصر مشغول آش پختن بودم . بوی آش که تو خونه پیچید روشا تو دلم شروع کرد به ملق زدن  ... از صبح خبری ازش نبودا  .... انگار مثل باباش عاشقه آشه ... دخترمو منتظر نذاشتمو براش آش فرستادم تو دلم نوش جونت روشای مامان خدایا کمه اما ازم قبول کن     ...
19 فروردين 1393

سومین سالگرد ازدواج منو بابا

  امروز 6 فرودینه و منو جواد درست سه سال پیش در چنین روزی پیوندمونو جشن گرفتیم.. جالب اینه که در 6 اسفند هم عقد کردیم و از همون روز عدد 6 برای ما مقدس شد.   امروز تنها میخوام برای تو بنویسم برای تو که تمام  لذت زندگی از حضورت نشأت گرفت و من به عشق واقعی رسیدم .سه سال پیش هرگز فکر نمی کردم تمام سهم من از زندگی با تو خوشبختی باشه... وتو بتونی بشی نیمه گمشده ی من... هم خونه ی من دفتر قلبم پر از تکرار مشق خوبی های توست، من با تو مهربونی رو یاد گرفتم.. یکی شدن زیر سقف رویاهای مشترکمون منو از همه چیز بی نیاز کرد تا این که به معجزه دستای تو ایمان آوردم   ....من تو را ازخدایی خواستم که ...
6 فروردين 1393

آغاز سال 93 همراه با روشا

  سلام دختر گلم . امروز آخرین روز سال 92 هست و منو بابا داریم آخرین کارهای باقی موندمونو انجام می دیم . صبح وقتی منو تو خواب بودیم بابایی همراه مامان جون رفتن که میوه بخرن وقتی بابا برگشت صبحانه خوردیمو من مشغول درست کردن سبزی پلو با ماهی شدم .ظهر هم با بابا رفتیم تا سفره هفت سینمونو کامل کنیم بارون قشنگی می بارید و من برای هممون دعا کردم ....همین که رسیدیم خونه نشستم و سفره هفت سین امسالمونو چیدم ، بابا هم خونه رو جارو می کشید و تو هم پر جنب و جوش تو همه این مراحل ما رو همراهی می کردی انگار احساس می کردی این بیرون داره یه خبرایی میشه.... بالاخره هفت سین ما اینی شد که داری می بینی     ...
1 فروردين 1393

بابایی تکونای تو رو احساس کرد

دخترم این روزا منو بابا مشغول خونه تکونی هستیم کم کم بوی عیدو میشه احساس کرد ، روزای خیلی خوبیه مخصوصا تو خونه ی ما. امسال آخرین سالیه که منو بابا سال رو تنهایی تحویل میکنیم، ایشالا سال دیگه سه نفری کنار سفره هفت سین بهترین سال زندگیو با هم شروع می کنیم.... کارهای اصلیو انجام دادیم شستن پرده ها ،تمیزکردن کل آشپزخونه و اتاق خواب فقط مونده یه سری کارهای کوچیک که اونارو کم کم خودم دارم انجام میدم اما حسابی حواسم به تو هست از دیروز تکوناتو احساس نکرده بودم خیلی نگران شدم حرکت تو توی بدن من یعنی سلامتی تو ... بابایی هم نگران شده بود تا اینکه امشب شروع کردی به اظهار وجود.. اگر بدونی چقدر خیالمو راحت کردی.... تقریبا ضربه هات داره محکم تر...
25 اسفند 1392

اسمتو روشا گذاشتیم

  دختر کوچولوی مامان با این که خیلی وقته حدس میزدیم که دختر باشی اما هنوز اسمی برات انتخاب نکرده بودیم تا اینکه مامان جون اسم « روشا » رو پیشنهاد داد و من و بابایی استقبال کردیم .به نظرمون اسم قشنگی اومد هم کوتاه و هم بامعنی و هم اینکه به نام خانوادگی تو میخوره . اسم انتخاب کردن کار سختیه ، اسم تو بعدها بخشی از شخصیت تو رو میسازه پس خیلی باید دقت می کردیم . بالاخره اسمی که مامان جون انتخاب کرد به تصویب رسید و حالا تو روشا کوچولوی ماهستی . روشا به معنی دختر شاداب و خندان هست .دخترم امیدوارم مثل اسمت شاداب رو باشی..اسم قشنگت مبارک   ...
20 اسفند 1392

تو دختر رویایی ما هستی

امروز منو بابا و مامان جون و بابا حسین صبح زود رفتیم سونوگرافی دکتر صدری تا از وضعیت سلامت تو باخبر بشیم. هم دلهره داشتم هم خوشحال بودم که بازم قراره ببینمت. بابایی هم اینقدر دلش برات تنگ شده بود که صبح مرخصی گرفت تا بتونه بیاد و عزیزدلشو ببینه. وقتی نوبت ماشد بابایی از آقای دکتر اجازه گرفت تا از این لحظه ها فیلم برداری کنه ،آقای دکتر هم اجازه داد و هم این که در آخرسیدی فیلم سه بعدی تو رو به ما داد. اما برسیم به لحظه ایی که آقای دکتر با اطمینان گفت که یه دختر گل که سالمه سالمه هستی، خیلی خوشحال شدیم. مامان جون هم تو اتاق سونو اومده بود و به نشانه خوشحالی با دستاش علامت پیروزی به دوربین بابایی نشون داد. منم چشم از ...
18 اسفند 1392